محل تبلیغات شما

واقعن دیووونه شدم

بدون هیچ آرمانی بدون هیچ برنامه ای از خونه زدم بیرون و توی خیابووون راه می رفتم، کاملن سرگردون اونم تو  عصر جمعه! نه، من برخلاف خیلیااا ک میگن عصر جمعه دلگیره این دید رو ندارم! عصر جمعه اصن دلگیر نیست! اگه میگم عصر جمعه به خاطر بی نهایت ساکت بودن خیابووونااست توو جمعه انگاار شهر خوابیده و منم بالا سرش نشستم و دارم خوابیدنش رو نگاه میکنم و البته که ازش لذت میبرم!

خیابون انقدری خلوت و از همهمه ی مردم خااالی بود، که می ترسیدم! برای خودم باورش سخت بود! این همه میگم گرایشی به دیدن و حرف زدن با آدما ندارم، ترجیحم اینه که ازشون دوری کنم و برم جایی که هیشکی نباشه ولی حالا که نیستن، میترسم!

یه آقایی رو دیدم که به یه بی خانمان (شایدم گدا نمیدونم) سیگار داد! از حرکتش خوشم اومد! شاید تو این سرمااا خیلی بچسبه و برای دمی هم که شده یه لذتی ببره از زندگی!

تو همه مسیری که رفتم یه آهنگی رو زمزمه میکردم که خیلی بهم حااال میده خیلی به اون صحنه از فیلم زندگیم میوومد  

 

رقصم گرفته بود، مثل درختکی در باد

آنجا کسی نبود غیر از من و خیال و تنهااایی

رقصم گرفته بود، پیرانه سر، دیوانه وار

تنها تنهااااا تنهاااااااا رقصیدم *

 

همش اینو زمزمه میکردم اندک کسایی که از کنارم رد میشدن تو دیووونه بودنم تردیدی نداشتن :)

 

گرچه امروز رو واقعن دوست داشتم ولی این حسِ سرگردونیِ امروز، خیلی چیز شگفت آوری بود شبیه کسی بودم که جااش هیچ جا نیست شبیه آدمایی که زیادی ان و جاشون پیش هیچکس خالی نیست! دوس ندارم دیگه تکرار بشه! دهشتناک بود!

 

* این آهنگ رو یه شخصی میخونن به نام " سهیل نفیسی "! من فقط چن تا آهنگ ازش شنیدم که شعرای نیما و شاملو و رو به شکل خیلی زیبایی که من میپسندم میخونه! اسم این آهنگِ هم هست: "Came To Dance"

 

3 آذر ماه 96 09:14 شب - آدینه !

پاییز پایان یافت و پاییزی ندیدیم :(

زادروزم خجسته .... !

عبور باید کرد ....! همین!

رقصم گرفته بود ....!

رو ,  ,یه ,جمعه ,خیلی ,تو ,رقصم گرفته ,عصر جمعه ,گرفته بود، ,بدون هیچ ,زمزمه میکردم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خاطرات يك دهه شصتي گروه مهندسی دیجی ویرا